عرفان های سرخ پوستی
عرفان های سرخ پوستی
عرفان های سرخ پوستی
تهيه كننده: محمود كريمي شروداني
منبع: اختصاصي راسخون
منبع: اختصاصي راسخون
عرفان سرخ پوستی از نوع عرفان های طبیعت گر است؛ به این معنا که متعلق شهود در آن، وحدت روح طبیعت و فنای نهایی سالک در نیروی طبیعت است.
طبیعت گرایی از آنجا آغاز شد که انسان دعوت انبیاء را فراموش و به اندیشه منهای وحی و این جهانی خود تکیه کرد و کوشید تا نیاز خود را به قدسیت و پرستش ارضا کند؛ از این رو چون روزی، نعمت و نیز بلا و محنت زندگی خویش را در طبیعت دید، ایمان آورد و پنداشت که طبیعت دارای نیرویی برتر، ناشناخته، رمز آلود و مستقل است که می توان با آن، معنویت گرایی خدا خواهی فطری را پاسخ گفت.
بنابراین، پس از آن که با توجه به سود و زیان خود به شناختی سطحی از طبیعت رسید، با نظر عمیق تر در خود، این را یافت که با شیوه هایی در اندیشه و عمل می تواند با نیروی مرموز طبیعی ارتباط بر قرار کرده، از آن بهره برداری کند.
بنابراین در عرفان سرخ پوستی فرد می آموزد، که چگونه با اسرار طبیعت آشنا شود، و در آن ذوب و فانی گردد تا از نیروهای آن به سود خود استفاده نماید. با این رویکرد عقیده ماناMana)) که به اشیاء که منبع نیرو هستند و جاندار انگاری(Animism) مظاهر طبیعی از اصول عقاید آنها است. عرفان سرخ پوستی زیر مجموعه عرفانهای آمریکای به شمار می روند، که به صورت عمده در آمریکای جنوبی- به ویژه مکزیک- گسترش یافته است. عرفانهای سرخ پوستی به سه دسته تقسیم می شوند؛ عرفان ساحری، تولتک و سو هستند.
دوان خوان نام این طریقت را ساحری نهاده است. به باور وی ساحری طریقتی است که از مردان اهل معرفت قوم تولتک در مکزیک کهن به جای مانده است. به پندار وی این نوع از ساحری با معنای رایج آن متفاوت می باشد. کارلوس کاستاندا در معرفی دوخوان و مکتب وی نام جادوگری و جادوگر را برگزیده است. او معتقد است دون خوان به این اصطلاحات بیشتر راغب بوده است. کاستاندا ادعا می کند با نگاه جدی تر و دقیقتر باید مکتب او را معرفت و پیروانش را اهل معرفت نامید.
«کارلوس کاستاندا» از معروف ترین و اصلی ترین طرفداران این جریان است. کاستاندا دارای شخصیتی مرموز است. به طور مثال مشخص نیست در کدام کشور به دنیا آمده، متولد چه سالی است!!
کارلوس سزار سالوادور آراندا کاستاندا (به اسپانیایی: Carlos Cesar Salvador Arana Castaneda) (زاده ۲۵ دسامبر ۱۹۲۵ پرو - درگذشته ۲۷ آوریل ۱۹۹۸) در روستاى جوكرى، نزديك سائوپائولو، يكى از شهرهاى پرجمعيت برزيل، ديده به جهان گشود. پدرش «سزار آنا برونگارى» و مادرش «سوزانا كاستاندا» نام داشت. وى تحصيلات خود را در مدرسه اى در بوينس آيرس آغاز كرد و در سن شانزده سالگى (1951م.) به لوس آنجلس آمريكا سفر كرد. او به مجسمه سازى علاقه ى زيادى نشان مى داد، از اين رو، مدتى در رشته ى مجسمه سازى و نقاشى تحصيل كرد، اما چنان كه او مى گفت، خود را فاقد خلاقيت و قدرت تخيل كافى براى اين كار يافت. پس از مدتى مجسمه سازى را رها كرد و در دانشگاه كاليفرنيا در رشته ى مردم شناسى به تحصيل خود ادامه داد.
كاستاندا در سال 1960 ميلادى به مكزيك سفر كرد تا رساله ى دكترى خود را با موضوع «گياهان دارويى» سامان بخشد، او مى گويد:
در تابستان 1960 ميلادى، به عنوان دانشجوى مردم شناسى دانشگاه كاليفرنياى لوس آنجلس، چندين سفر به جنوب غربى آمريكا كردم تا اطلاعاتى درباره ى گياهان طبى جمع آورى كنم كه سرخپوستان اين منطقه استفاده كردند. رويدادهايى را كه در اينجا وصف مى كنم در خلال يكى از سفرهايم رخ داد. در شهرى مرزى منتظر يك اتوبوس سريع السير بودم و با دوستى صحبت مى كردم كه راهنما و دستيار تحقيقاتى من بود. ناگهان دوستم به طرفم خم شد و زمزمه كنان گفت: مرد پير و سپيد موى سرخپوستى كه جلوى پنجره نشسته است، اطلاعات زيادى درباره ى گياهان و به خصوص درباره ى پيوته(Peyote) دارد. از دوستم خواستم تا مرا به اين پيرمرد معرفى كند. دوستم به او سلام گفت و سپس به سويش رفت و با او دست داد. پس از آن كه كمى صحبت كردند، دوستم اشاره كرد تا به آنها ملحق شوم، ولى فوراً مرا با پيرمرد تنها گذاشت، حتى آن قدر به خود زحمت نداد تا ما را به يكديگر معرفى كند. سرخپوست اصلاَ دستپاچه به نظر نمى رسيد. من اسم خود را به اوگفتم و او هم گفت اسمش جان Juan است و حاضر است به من خدمت كند. او به زبان اسپانيايى حرف مى زد و طرز تكلمش رسمى بود. ابتدا من به او دست دادم و بعد مدتى ساكت مانديم. سكوتى مصنوعى نبود، بلكه هر دو طرف آرامش طبيعى و راحتى داشتيم. گرچه چهره ى تيره و گردن او پر از چين و چروك بود و سن زياد او را نشان مى داد، ولى بدن چابك و ورزيده اى داشت.
ميان كارلوس كاستاندا و دون خوان دوستى ژرف و استوارى پديد مى آيد، كه پس از مدتى، دون خوان خود را «استاد ساحرى» معرفى مى كند. شخصى كه صاحب معرفت عظيمى است.
اطلاعات زيادى در مورد شخصيت دون خوان وجود ندارد؛ زيرا تنها مجراى شناخت دون خوان، ادعاهاى كارلوس كاستانداست. دون خوان ظاهراً در سال 1891 ميلادى در جنوب غرب آمريكا، واقع در آريزوناى مكزيك به دنيا آمد. و پدرش در جنگ ميان اقوام مكزيكى كشته شده است. از اين رو، خويشاوندانش پرورش دون خوان ده ساله را بر عهده گرفتند. دون خوان در 25 سالگى با ساحرى به نام جوليان Julian آشنا مى شود و راه ساحرى را فرا مى گيرد. درگروهى از ساحران به آموزش هاى خود ادامه مى دهد تا به مقام استادى مى رسد. سپس آشنايى او با كارلوس كاستاندا آغاز مى شود.
كاستاندا به تدريج از هدف اصلى سفر به مكزيك، يعنى گردآورى اطلاعات در مورد گياهان طبى، دست بر مى دارد و براى آشنايى با اصول و اسرار ساحرى، شاگردى دون خوان را مى پذيرد. دوران آموزش كاستاندا از سال 1961 تا 1971 ميلادى به طول مى انجامد. به نظر مى رسد كاستاندا در سال 1965 ميلادى به ميل خود، آموزش ها را قطع كند، اما دوباره به آموزه هاى دون خوان تن مى دهد.
و سرانجام اينكه، كارلوس كاستاندا در سال 1973 ميلادى موفق به كسب درجه ى دكترى در رشته ى مردم شناسى از دانشگاه كاليفرنيا شد و در سال 1988 و در سن 73 سالگى بر اثر سرطان كبد در منطقه ى وست وود درگذشت.
در همان سال مرگ كاستاندا، يعنى 1988، سازمان كاستاندا براى حمايت از آثار و افكار او تشكيل و دو حلقه فيلم به نام «گذر جادويى كاستاندا» توليد كرد. همچنان فيلمى درباره ى زندگى كاستاندا به كارگردانى توروجان بر روى پرده هاى سينمايى آمريكا به نمايش درآمد.
كتابهاي وي عبارتند از:
1) آموزش هاى (تعليمات) دون خوان
2) سفر به ديگر سو
3) افسانه ى قدرت
4) حلقه ى قدرت
5) هديه ى عقاب
6) آتشى از درون
7) قدرت سكوت
8) هنر رويا ديدن
9) حركات جادويى
10) چرخ زمان
11) جنبه ى فعال بى نهايت
12) حقيقتى ديگر
ابهاماتي در زندگي كاستاندا
آنچه گذشت، براساس اظهارات خود كاستاندا بود. اما اسناد مربوط به مهاجرت وى به ايالات متحده آمريكا حكايت از آن دارد كه او متولد 1925 ميلادى است و زاده ى برزيل نيست، بلكه در كشور پرو متولد شده است. او مدعى بود كه پدرش اديب است، اما مجله ى Timeپدر كاستاندا را طلاساز معرفى مى كند. او خود گفته است كه هيچ گونه علاقه اى به مكاتب عرفانى و راز آلود ندارد، اما همسر سابقش مدعى است كه عرفان و مكاتب راز آلود تنها موضوعى است كه ساليان دراز درباره ى آن گفتگو مى كرده اند.
در اين كه چرا كاستاندا سال تولد، كشورش و... را پنهان كرده، محل بحث است! و شايد به دليل وجود اصل «نفى گذشته ى شخصى» در آموزه هاى دون خوان باشد. آيا اين مى تواند آموزه هاى كاستاندا را تضعيف كند!؟
1.بصیرت: منظور از بصیرت دیدن حقایق پنهان دنیا و طبیعت است. بصیرت، آمادگی دریافت ظرفیت ها و حقیقت پدیده های طبیعی است، که اگر کسی به آن دست یابد، راه استفاده از نیروی طبیعت به رویش گشوده می شود و می تواند از آن به اراده ی خود از قدرت آنها بهره بگیرد. آنها می گویند:«افراد جوان من هرگز نباید کار کنند. کسانی که کار می کنند، نمی توانند به رؤیاها دست یابند و حکمت، همواره در رؤیا به دست می آید» مراد از رؤیا همان بصیرت نسبت به رموز دنیا است.
2.اقتدار:برای سلوک مراتبی لازم است از جمله، مقام «مرد شناخت» است. یک جنگ جو شکارچی بی نقصی است که به شکار می رود. اگر در این شکار موفق شود، مردشناخت(اهل معرفت) می شود. پایین ترین مراتب اقتدار جادوگری است؛ یعنی کسی که دنیا را متوقف کرده و نیروهای جهان را به کار می گیرد و با آنها هدایت می شود.
در این عرفان استادان(ناوال ها) به راحتی مطالب را در اختیار شاگردان قرار نمی دادند، اما بعد از فتح قاره ی امریکا و سوء استفاده های زیادی که از نو آموزان تولتک، صورت گرفت زمینه ای شد که بر مخفی کاری خود افزودند. به بدین جهت بود که مطالب آنان سینه به سینه انتقال یافت. بزرگان تولک ها پیش بینی کردند، روزی زمینه ی مناسبی برای انتقال حکمت های آنان فرا خواهد رسید.
1. رؤیا: قائل هستند که هر چه که می بینیم و می شنویم، چیزی جز یک رؤیا نیست. «انسان در
بیداری رؤیا می بیند، در خواب هم رؤیای دیگری. رؤیا دیدن فعالیت مهم ذهن است و ذهن هر لحظه و در تمام شبانه روز در حال دیدن رؤیا است».
2. سه روش برای شادی، آرامش، عشق و بینش معنوی را سه هزار سال پیش مطرح نموده اند:
الف- تسلط بر آگاهی: برای آزاد بودن باید بدانیم از کجا آمده ایم و به دنبال چه می گردیم. آگاهی سبب می شود گرد و غباری که اطراف ذهن ما را فرا گرفته کنار رود، انسان در این صورت در می یابد که در رؤیا است.
ب- تسلط بر دگرگونی: برای این که رؤیا های زندگی را چگونه تغییر دهیم به این روش نیاز داریم. هدف دگرگونی نظم بخشیدن به بی سروسامانی ها و صدای درون است.
ج-تسلط بر عشق: مراد از عشق همان نیت است. زمانی که به رؤیاها تسلط یافتیم، بر تمام رؤیاها تسلط یافته ایم. در این زمان انسان با الوهیت یکی می شود و هرگاه عملی انجام داد، عمل او بیانی از الوهیت است و این غایت انسان و هدف نهایی تولتکهاست.
1. با کلام خود گناه نکنید؛ که مهم ترین میثاق است، چرا که کلام نیرویی برای خلق و آفرینش است.
2.هیچ چیز را به خود نسبت ندهید؛ هر کسی به شما هتاکی نمود، این فحش به خود او بر می گردد و نباید به خود بگیرید. در موردی که شما را گرامی داشتن نیز آن را نباید به خود بگیرید. به طور کلی اگر شما چیزی را به خود بگیرید، در این صورت زهر درون انسان جریان می یابد و او به دام رؤیای دوزخ گرفتار شده است. میثاق دوم و میثاق های بعدی ره آورد میثاق اولی است.
3.تصورات باطل نکنید؛ تمام غم و اندوه ها ریشه ی در ارزیابی های نادرست، حدس و گمان ها دارد. از طریق اصلاح تصورات است که می توان بر دیگران تسلط یافت. زمانی اگر فردی گمانی نسبت به دیگران نداشت، می تواند با افراد بهترین رابطه را بر قرار نماید.
4.همواره بیشترین توان و تلاش خود را بکار گیرید؛ چرا که هرگز احساس پشیمانی نخواهید داشت. هر گاه نهایت تلاش را داشته باشید احساس، انگیزه ی بالا و پرشوری خواهید داشت. بهترین پیامد تلاش بالا این است که فرد از خود راضی می شود. در این صورت اهل گذشت می شود و به دنبال پاداش نمی باشد.
1.تطهیر به با دود به وسیله ی گیاه های مقدس.
2.گسترش چپق برای این که تمامی عالم را در بر گیرد.
3.قربانی کردن کل عالم در آتش چپق.
الف- در خصوص اصل مبانی عرفان های سرخ پوستی.
ب- به صورت جدا گانه سه جریان عرفان سرخ پوستی در پوته ی نقد قرار می دهیم.
1. عدم شناخت کامل و جامع از انسان 2. اشکال دوم- که از اشکال اول بر می آید- آن است که پاسخ مناسبی به این نیازها نمی توانستند بدهند. در نتیجه این عرفان نمی تواند نیازهای انسان را شناسائی و اشباه نماید و مهمتر این که استعدادهای انسان به صورت قوه و دست نخورده باقی می ماند و هیچ هنگام به رشد و شکوفائی نخواهند رسید.
از آن چه در نقد گفته شد، بر می آید که برای کام یابی معنوی لازم است که اندیشه و برنامه ی معنوی که انسان دنبال می کند، تمام گرایش های فطری را به درستی شناخته و تمام ابعاد فطرت را پوشش دهد؛ معنویتی که به راستی عطش روحانی را فرونشاند، باید آزادی و آرامش، امید و عشق، خشیت، نور و سرور را یک جا برای انسان به ارمغان آورد و عرفان سرخ پوستی نمی تواند این امور را جامع عمل بپوشاند.
2. برخی اسناد نیز نشان می دهد او اهل پرو است، اما او خود را اهل برزیل معرفی می نماید.پدرش را ادیب معرفی می کند، در حالی که برخی می گویند طلا ساز بوده است. اگر این ابهام و تناقضات را بخواهیم خوش بینانه بپذیریم معلول این اعتقاد است که «کسی از گذشته ی شما نباید اطلاعی داشته باشد».
به راستی چرا دیگران از گذشته او چیزی نباید بدانند؟! این نوع نگرش بستر مناسبی است تا فرد را در وادی دروغ و تزویر سرازیر کند. دروغی که بر خلاف عقل، دستورات ادیان و حتی عرفان تولتک می باشد.
2. نظام معرفتی کاستاندا فاقد هر گونه انسجام درونی است، به بیان دیگر هر یک از آثار وی حاوی بخش هایی از این تعالیم است، که نه تنها با هم خوانی ندارند، بلکه حتی در تناقض با یکدیگر به نظر می رسند.
به طور مثال در این عرفان در ابتدا برای رسیدن به معنویت از گیاهان توهم زا استفاده می نمودند، و راه رسیدن به معنویت را این گونه معرف می نمودند. اما بعد کاستاندا آن را حیله و تزویر معرفی نمود.
با همه گفت و شنودهایی که درباره تأثیرات توهمی و خیال انگیز گیاهان توهم زا وجود داشته و برخی بدان سفر در فضا نام نهاده اند، اما هرگز ارتباط این حالات توهم آمیز که از روان ناآرام استفاده کنندگان و معتادان ب آنها نشأت می گیرد با مکاشفات سالکانه و عارفانه مشخص نشده است. آیا واقعاً چنین حالاتی برای انسان بی اراده و اسیر دامن هوا و هوس معتادانه بدست می آید را باید معرفت حقیقی و مکاشفه عرفانی نام نهاد؟
اگر به نظر کاستاندا این گیاهان واقعاً در گشودن بینش معنوی و معرفت سالک دخیل بوده است چرا کاستاندا از آنها روی گردان شده است و اگر آنها دخالتی در گشوده شدن چشم معنوی نداشته اند چرا به مدت 10 سال بدانها مشغول بوده اند؟!! اگر اعلام کنند که در ابتدا پنداری اشتباه دامان ما را گرفته بود، پس چگونه می توان و با چه اطمینانی می توان دیگر بار به گفته های آنها اعتماد کرد و یا گفته های دیگر آنها نیز روزی به خطا بودنش واقف شوند؟
در قرآن عدم تغایر و تفاوت در معارف دینی دلالت بر حقانیت آن دارد:«أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْكانَ مِنْ عِنْدِغَيْرِاللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِا اخْتِلافاً كَثيراً؛آيا درباره قرآن نمىانديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىيافتند».
3. آخرین مرحله ی که برای عارف ساحری اتفاق می افتد آن است که فانی در نیروی طبیعت می شود و نیروی طبیعت را در وحدتی یک پارچه شهود می کند. هنگامی که نهایت حرکت در طبیعت ترسیم شود، نهایت رشد نیز در طبیعت باید خلاصه شود.از این رو یک عارفی که در عرفان ساحری مشاهده خواهیم کرد این است که با طبیعت یکپارچگی یافته است. اما در عرفان اسلامی عارف فانی در خدا می شود و آینه ی جمال و جلال آن ذات یگانه می گردد، از این رو ببین فاصله از کجا تا به کجا است. 4. هدف این عرفان، حفظ و تداوم حیات و سپس پذیرش مرگ در اتحاد با نیروی جهانی است. به راستی این هدف چه ارزشی در سیر معرفتی و ارتقای شناخت انسانی می تواند داشته باشد و کدام زاویه از عظمت انسان را شکوفا می سازد؟
اين تفاوت عقل ها را نيك دان--- درمراتب از زمين تا آسمان
هست عقلى هم چوقرص آفتاب--- هست عقلى كمتر از زهره و شهاب
2.عرفان تولتک، را بهتر است اخلاق تولتک نامید. چرا که چهار میثاق- کلام خوب، ربط ندادن امور به خود، نهی از تصورات باطل و تلاش زیاد- جزء امور اخلاقی است، نه عرفانی. البته در معارف اسلامی این چهار میثاق به طور عمیق تر، مفصل تر و با پشتوانه ی عقلی و علمی دیده می شود. به عنوان نمونه؛
در مورد زبان، آفات و راه علاج آن کتابهای روای و اخلاقی ما به طور کافی و وافی پیرامون آن مطالبی را ذکر نموده اند.
بنابراین حداکثر چیزی که درباره ی عرفان تولتک می توان گفت این است که، یک سری توصیه های اخلاقی است که به دنبال حل مشکلات و داشتن زندگی خوب می باشند. لازم به تذکر است که این امور نه تنها عرفان، بلکه یک نظام اخلاقی پویا را نمی تواند تشکیل دهد.
3.گفته اند:«خوشی های روی زمین رمز خویشی بزرگ و حقیقی است که انسان را به آسمان وصل می کند» ارتباط خوشی این دنیا با آسمان چیست؟ در صورتی که هیچ ارتباطی بین خوشی این دنیا و آخرت نیست. چه بسا از خوشی های ظاهری فردی بهره داشته باشد، اما سعادتمند خود را نداند و بلعکس، چه بسا به ظاهر کسی از خوشی های دنیا کم بهره باشد، اما در دنیا خود را خوشبخت بداند و توانسته باشد، استعدادهای خود را شکوفا سازد. از این رو چه رابطه ی بین خوشی های دنیا با آسمان دارد؟! این مورد نیز از همان امور مبهم و بلکه نادرست است.
منابع:
ويكي پديا
باشگاه انديشه Bashgah.net
اداره مشاوره نهاد مقام معظم رهبري در دانشگاه ها Akhlagh.porsemani.ir
كتب و نشريات:
آیین ساحری کارلوس کاستاندا/ عبدالحسین مشکانی سبزواری/ شهاب الدین
كاستاندا، مارگارت رايان، سفر جادويي با كارلوس كاستاندا
كاستاندا، كارلوس، آتشي از درون، ترجمه: صالحي، اديب
كاستاندا، كارلوس، حركات جادويي، ترجمه: كندري، مهران
كاستاندا، كارلوس، چرخ زمان
كاستاندا، كارلوس، حقيقتي ديگر
كاستاندا، كارلوس، سفر به ديگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا
واعظي نيا، حسين، مقاله «عرفان سرخ پوست»، مجله حوزه، شماره ي 120
فعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها
كاستاندا، كارلوس، هديه ي عقاب
كاستاندا، كارلوس، جنبه ي فعال بي نهايت، ترجمه: عليزاده سقطي، فرامرز
لوتگه، لوتارار، كاستاندا و آموزش هاي دون خوان
توفيقى، حسين، آشنايى با اديان بزرگ
ناس، جان بى، تاريخ جامع اديان، ترجمه: حكمت، على اصغر
كاستاندا، كارلوس، آموزش هاى دون خوان، ترجمه: كندرى، مهران
كاستاندا، كارلوس، حلقه ى قدرت، ترجمه: كندرى، مهران
كاستاندا، كارلوس، قدرت سكوت، ترجمه: كندرى، مهران
هفته نامه - پگاه حوزه - 1388 - شماره 268، آذر
نگرش بر آراء و اندیشه های کارلوس کاستاندا/محمد تقی فعالی/سازمان ملی جوان/اول.
جریان شناسی ضد فرهنگ/عبدالحسین خسروپناه/موسسه فرهنگی حکمت نوین
عرفان حقیقی و عرفانهای کاذب/ احمد حسین شریفی/صهبای یقین
جریان شناسی انتقادی عرفان های نوظهور/ حمید رضا مظاهری سیف
/ج
طبیعت گرایی از آنجا آغاز شد که انسان دعوت انبیاء را فراموش و به اندیشه منهای وحی و این جهانی خود تکیه کرد و کوشید تا نیاز خود را به قدسیت و پرستش ارضا کند؛ از این رو چون روزی، نعمت و نیز بلا و محنت زندگی خویش را در طبیعت دید، ایمان آورد و پنداشت که طبیعت دارای نیرویی برتر، ناشناخته، رمز آلود و مستقل است که می توان با آن، معنویت گرایی خدا خواهی فطری را پاسخ گفت.
بنابراین، پس از آن که با توجه به سود و زیان خود به شناختی سطحی از طبیعت رسید، با نظر عمیق تر در خود، این را یافت که با شیوه هایی در اندیشه و عمل می تواند با نیروی مرموز طبیعی ارتباط بر قرار کرده، از آن بهره برداری کند.
بنابراین در عرفان سرخ پوستی فرد می آموزد، که چگونه با اسرار طبیعت آشنا شود، و در آن ذوب و فانی گردد تا از نیروهای آن به سود خود استفاده نماید. با این رویکرد عقیده ماناMana)) که به اشیاء که منبع نیرو هستند و جاندار انگاری(Animism) مظاهر طبیعی از اصول عقاید آنها است. عرفان سرخ پوستی زیر مجموعه عرفانهای آمریکای به شمار می روند، که به صورت عمده در آمریکای جنوبی- به ویژه مکزیک- گسترش یافته است. عرفانهای سرخ پوستی به سه دسته تقسیم می شوند؛ عرفان ساحری، تولتک و سو هستند.
«ساحری»
دوان خوان نام این طریقت را ساحری نهاده است. به باور وی ساحری طریقتی است که از مردان اهل معرفت قوم تولتک در مکزیک کهن به جای مانده است. به پندار وی این نوع از ساحری با معنای رایج آن متفاوت می باشد. کارلوس کاستاندا در معرفی دوخوان و مکتب وی نام جادوگری و جادوگر را برگزیده است. او معتقد است دون خوان به این اصطلاحات بیشتر راغب بوده است. کاستاندا ادعا می کند با نگاه جدی تر و دقیقتر باید مکتب او را معرفت و پیروانش را اهل معرفت نامید.
«کارلوس کاستاندا» از معروف ترین و اصلی ترین طرفداران این جریان است. کاستاندا دارای شخصیتی مرموز است. به طور مثال مشخص نیست در کدام کشور به دنیا آمده، متولد چه سالی است!!
کارلوس سزار سالوادور آراندا کاستاندا (به اسپانیایی: Carlos Cesar Salvador Arana Castaneda) (زاده ۲۵ دسامبر ۱۹۲۵ پرو - درگذشته ۲۷ آوریل ۱۹۹۸) در روستاى جوكرى، نزديك سائوپائولو، يكى از شهرهاى پرجمعيت برزيل، ديده به جهان گشود. پدرش «سزار آنا برونگارى» و مادرش «سوزانا كاستاندا» نام داشت. وى تحصيلات خود را در مدرسه اى در بوينس آيرس آغاز كرد و در سن شانزده سالگى (1951م.) به لوس آنجلس آمريكا سفر كرد. او به مجسمه سازى علاقه ى زيادى نشان مى داد، از اين رو، مدتى در رشته ى مجسمه سازى و نقاشى تحصيل كرد، اما چنان كه او مى گفت، خود را فاقد خلاقيت و قدرت تخيل كافى براى اين كار يافت. پس از مدتى مجسمه سازى را رها كرد و در دانشگاه كاليفرنيا در رشته ى مردم شناسى به تحصيل خود ادامه داد.
كاستاندا در سال 1960 ميلادى به مكزيك سفر كرد تا رساله ى دكترى خود را با موضوع «گياهان دارويى» سامان بخشد، او مى گويد:
در تابستان 1960 ميلادى، به عنوان دانشجوى مردم شناسى دانشگاه كاليفرنياى لوس آنجلس، چندين سفر به جنوب غربى آمريكا كردم تا اطلاعاتى درباره ى گياهان طبى جمع آورى كنم كه سرخپوستان اين منطقه استفاده كردند. رويدادهايى را كه در اينجا وصف مى كنم در خلال يكى از سفرهايم رخ داد. در شهرى مرزى منتظر يك اتوبوس سريع السير بودم و با دوستى صحبت مى كردم كه راهنما و دستيار تحقيقاتى من بود. ناگهان دوستم به طرفم خم شد و زمزمه كنان گفت: مرد پير و سپيد موى سرخپوستى كه جلوى پنجره نشسته است، اطلاعات زيادى درباره ى گياهان و به خصوص درباره ى پيوته(Peyote) دارد. از دوستم خواستم تا مرا به اين پيرمرد معرفى كند. دوستم به او سلام گفت و سپس به سويش رفت و با او دست داد. پس از آن كه كمى صحبت كردند، دوستم اشاره كرد تا به آنها ملحق شوم، ولى فوراً مرا با پيرمرد تنها گذاشت، حتى آن قدر به خود زحمت نداد تا ما را به يكديگر معرفى كند. سرخپوست اصلاَ دستپاچه به نظر نمى رسيد. من اسم خود را به اوگفتم و او هم گفت اسمش جان Juan است و حاضر است به من خدمت كند. او به زبان اسپانيايى حرف مى زد و طرز تكلمش رسمى بود. ابتدا من به او دست دادم و بعد مدتى ساكت مانديم. سكوتى مصنوعى نبود، بلكه هر دو طرف آرامش طبيعى و راحتى داشتيم. گرچه چهره ى تيره و گردن او پر از چين و چروك بود و سن زياد او را نشان مى داد، ولى بدن چابك و ورزيده اى داشت.
ميان كارلوس كاستاندا و دون خوان دوستى ژرف و استوارى پديد مى آيد، كه پس از مدتى، دون خوان خود را «استاد ساحرى» معرفى مى كند. شخصى كه صاحب معرفت عظيمى است.
اطلاعات زيادى در مورد شخصيت دون خوان وجود ندارد؛ زيرا تنها مجراى شناخت دون خوان، ادعاهاى كارلوس كاستانداست. دون خوان ظاهراً در سال 1891 ميلادى در جنوب غرب آمريكا، واقع در آريزوناى مكزيك به دنيا آمد. و پدرش در جنگ ميان اقوام مكزيكى كشته شده است. از اين رو، خويشاوندانش پرورش دون خوان ده ساله را بر عهده گرفتند. دون خوان در 25 سالگى با ساحرى به نام جوليان Julian آشنا مى شود و راه ساحرى را فرا مى گيرد. درگروهى از ساحران به آموزش هاى خود ادامه مى دهد تا به مقام استادى مى رسد. سپس آشنايى او با كارلوس كاستاندا آغاز مى شود.
كاستاندا به تدريج از هدف اصلى سفر به مكزيك، يعنى گردآورى اطلاعات در مورد گياهان طبى، دست بر مى دارد و براى آشنايى با اصول و اسرار ساحرى، شاگردى دون خوان را مى پذيرد. دوران آموزش كاستاندا از سال 1961 تا 1971 ميلادى به طول مى انجامد. به نظر مى رسد كاستاندا در سال 1965 ميلادى به ميل خود، آموزش ها را قطع كند، اما دوباره به آموزه هاى دون خوان تن مى دهد.
و سرانجام اينكه، كارلوس كاستاندا در سال 1973 ميلادى موفق به كسب درجه ى دكترى در رشته ى مردم شناسى از دانشگاه كاليفرنيا شد و در سال 1988 و در سن 73 سالگى بر اثر سرطان كبد در منطقه ى وست وود درگذشت.
در همان سال مرگ كاستاندا، يعنى 1988، سازمان كاستاندا براى حمايت از آثار و افكار او تشكيل و دو حلقه فيلم به نام «گذر جادويى كاستاندا» توليد كرد. همچنان فيلمى درباره ى زندگى كاستاندا به كارگردانى توروجان بر روى پرده هاى سينمايى آمريكا به نمايش درآمد.
كتابهاي وي عبارتند از:
1) آموزش هاى (تعليمات) دون خوان
2) سفر به ديگر سو
3) افسانه ى قدرت
4) حلقه ى قدرت
5) هديه ى عقاب
6) آتشى از درون
7) قدرت سكوت
8) هنر رويا ديدن
9) حركات جادويى
10) چرخ زمان
11) جنبه ى فعال بى نهايت
12) حقيقتى ديگر
ابهاماتي در زندگي كاستاندا
آنچه گذشت، براساس اظهارات خود كاستاندا بود. اما اسناد مربوط به مهاجرت وى به ايالات متحده آمريكا حكايت از آن دارد كه او متولد 1925 ميلادى است و زاده ى برزيل نيست، بلكه در كشور پرو متولد شده است. او مدعى بود كه پدرش اديب است، اما مجله ى Timeپدر كاستاندا را طلاساز معرفى مى كند. او خود گفته است كه هيچ گونه علاقه اى به مكاتب عرفانى و راز آلود ندارد، اما همسر سابقش مدعى است كه عرفان و مكاتب راز آلود تنها موضوعى است كه ساليان دراز درباره ى آن گفتگو مى كرده اند.
در اين كه چرا كاستاندا سال تولد، كشورش و... را پنهان كرده، محل بحث است! و شايد به دليل وجود اصل «نفى گذشته ى شخصى» در آموزه هاى دون خوان باشد. آيا اين مى تواند آموزه هاى كاستاندا را تضعيف كند!؟
« مبانی فکری»
«آموزه ها»
1.بصیرت: منظور از بصیرت دیدن حقایق پنهان دنیا و طبیعت است. بصیرت، آمادگی دریافت ظرفیت ها و حقیقت پدیده های طبیعی است، که اگر کسی به آن دست یابد، راه استفاده از نیروی طبیعت به رویش گشوده می شود و می تواند از آن به اراده ی خود از قدرت آنها بهره بگیرد. آنها می گویند:«افراد جوان من هرگز نباید کار کنند. کسانی که کار می کنند، نمی توانند به رؤیاها دست یابند و حکمت، همواره در رؤیا به دست می آید» مراد از رؤیا همان بصیرت نسبت به رموز دنیا است.
2.اقتدار:برای سلوک مراتبی لازم است از جمله، مقام «مرد شناخت» است. یک جنگ جو شکارچی بی نقصی است که به شکار می رود. اگر در این شکار موفق شود، مردشناخت(اهل معرفت) می شود. پایین ترین مراتب اقتدار جادوگری است؛ یعنی کسی که دنیا را متوقف کرده و نیروهای جهان را به کار می گیرد و با آنها هدایت می شود.
«تولتک»
در این عرفان استادان(ناوال ها) به راحتی مطالب را در اختیار شاگردان قرار نمی دادند، اما بعد از فتح قاره ی امریکا و سوء استفاده های زیادی که از نو آموزان تولتک، صورت گرفت زمینه ای شد که بر مخفی کاری خود افزودند. به بدین جهت بود که مطالب آنان سینه به سینه انتقال یافت. بزرگان تولک ها پیش بینی کردند، روزی زمینه ی مناسبی برای انتقال حکمت های آنان فرا خواهد رسید.
«آموزه ها»
1. رؤیا: قائل هستند که هر چه که می بینیم و می شنویم، چیزی جز یک رؤیا نیست. «انسان در
بیداری رؤیا می بیند، در خواب هم رؤیای دیگری. رؤیا دیدن فعالیت مهم ذهن است و ذهن هر لحظه و در تمام شبانه روز در حال دیدن رؤیا است».
2. سه روش برای شادی، آرامش، عشق و بینش معنوی را سه هزار سال پیش مطرح نموده اند:
الف- تسلط بر آگاهی: برای آزاد بودن باید بدانیم از کجا آمده ایم و به دنبال چه می گردیم. آگاهی سبب می شود گرد و غباری که اطراف ذهن ما را فرا گرفته کنار رود، انسان در این صورت در می یابد که در رؤیا است.
ب- تسلط بر دگرگونی: برای این که رؤیا های زندگی را چگونه تغییر دهیم به این روش نیاز داریم. هدف دگرگونی نظم بخشیدن به بی سروسامانی ها و صدای درون است.
ج-تسلط بر عشق: مراد از عشق همان نیت است. زمانی که به رؤیاها تسلط یافتیم، بر تمام رؤیاها تسلط یافته ایم. در این زمان انسان با الوهیت یکی می شود و هرگاه عملی انجام داد، عمل او بیانی از الوهیت است و این غایت انسان و هدف نهایی تولتکهاست.
«میثاق چهار گانه»
1. با کلام خود گناه نکنید؛ که مهم ترین میثاق است، چرا که کلام نیرویی برای خلق و آفرینش است.
2.هیچ چیز را به خود نسبت ندهید؛ هر کسی به شما هتاکی نمود، این فحش به خود او بر می گردد و نباید به خود بگیرید. در موردی که شما را گرامی داشتن نیز آن را نباید به خود بگیرید. به طور کلی اگر شما چیزی را به خود بگیرید، در این صورت زهر درون انسان جریان می یابد و او به دام رؤیای دوزخ گرفتار شده است. میثاق دوم و میثاق های بعدی ره آورد میثاق اولی است.
3.تصورات باطل نکنید؛ تمام غم و اندوه ها ریشه ی در ارزیابی های نادرست، حدس و گمان ها دارد. از طریق اصلاح تصورات است که می توان بر دیگران تسلط یافت. زمانی اگر فردی گمانی نسبت به دیگران نداشت، می تواند با افراد بهترین رابطه را بر قرار نماید.
4.همواره بیشترین توان و تلاش خود را بکار گیرید؛ چرا که هرگز احساس پشیمانی نخواهید داشت. هر گاه نهایت تلاش را داشته باشید احساس، انگیزه ی بالا و پرشوری خواهید داشت. بهترین پیامد تلاش بالا این است که فرد از خود راضی می شود. در این صورت اهل گذشت می شود و به دنبال پاداش نمی باشد.
«سو یا چپُق مقدس»
«آموزه ها»
1.تطهیر به با دود به وسیله ی گیاه های مقدس.
2.گسترش چپق برای این که تمامی عالم را در بر گیرد.
3.قربانی کردن کل عالم در آتش چپق.
«نقد»
الف- در خصوص اصل مبانی عرفان های سرخ پوستی.
ب- به صورت جدا گانه سه جریان عرفان سرخ پوستی در پوته ی نقد قرار می دهیم.
«نقد عرفان سرخ پوستی»
1. عدم شناخت کامل و جامع از انسان 2. اشکال دوم- که از اشکال اول بر می آید- آن است که پاسخ مناسبی به این نیازها نمی توانستند بدهند. در نتیجه این عرفان نمی تواند نیازهای انسان را شناسائی و اشباه نماید و مهمتر این که استعدادهای انسان به صورت قوه و دست نخورده باقی می ماند و هیچ هنگام به رشد و شکوفائی نخواهند رسید.
از آن چه در نقد گفته شد، بر می آید که برای کام یابی معنوی لازم است که اندیشه و برنامه ی معنوی که انسان دنبال می کند، تمام گرایش های فطری را به درستی شناخته و تمام ابعاد فطرت را پوشش دهد؛ معنویتی که به راستی عطش روحانی را فرونشاند، باید آزادی و آرامش، امید و عشق، خشیت، نور و سرور را یک جا برای انسان به ارمغان آورد و عرفان سرخ پوستی نمی تواند این امور را جامع عمل بپوشاند.
«نقد عرفان ساحری»
2. برخی اسناد نیز نشان می دهد او اهل پرو است، اما او خود را اهل برزیل معرفی می نماید.پدرش را ادیب معرفی می کند، در حالی که برخی می گویند طلا ساز بوده است. اگر این ابهام و تناقضات را بخواهیم خوش بینانه بپذیریم معلول این اعتقاد است که «کسی از گذشته ی شما نباید اطلاعی داشته باشد».
به راستی چرا دیگران از گذشته او چیزی نباید بدانند؟! این نوع نگرش بستر مناسبی است تا فرد را در وادی دروغ و تزویر سرازیر کند. دروغی که بر خلاف عقل، دستورات ادیان و حتی عرفان تولتک می باشد.
2. نظام معرفتی کاستاندا فاقد هر گونه انسجام درونی است، به بیان دیگر هر یک از آثار وی حاوی بخش هایی از این تعالیم است، که نه تنها با هم خوانی ندارند، بلکه حتی در تناقض با یکدیگر به نظر می رسند.
به طور مثال در این عرفان در ابتدا برای رسیدن به معنویت از گیاهان توهم زا استفاده می نمودند، و راه رسیدن به معنویت را این گونه معرف می نمودند. اما بعد کاستاندا آن را حیله و تزویر معرفی نمود.
با همه گفت و شنودهایی که درباره تأثیرات توهمی و خیال انگیز گیاهان توهم زا وجود داشته و برخی بدان سفر در فضا نام نهاده اند، اما هرگز ارتباط این حالات توهم آمیز که از روان ناآرام استفاده کنندگان و معتادان ب آنها نشأت می گیرد با مکاشفات سالکانه و عارفانه مشخص نشده است. آیا واقعاً چنین حالاتی برای انسان بی اراده و اسیر دامن هوا و هوس معتادانه بدست می آید را باید معرفت حقیقی و مکاشفه عرفانی نام نهاد؟
اگر به نظر کاستاندا این گیاهان واقعاً در گشودن بینش معنوی و معرفت سالک دخیل بوده است چرا کاستاندا از آنها روی گردان شده است و اگر آنها دخالتی در گشوده شدن چشم معنوی نداشته اند چرا به مدت 10 سال بدانها مشغول بوده اند؟!! اگر اعلام کنند که در ابتدا پنداری اشتباه دامان ما را گرفته بود، پس چگونه می توان و با چه اطمینانی می توان دیگر بار به گفته های آنها اعتماد کرد و یا گفته های دیگر آنها نیز روزی به خطا بودنش واقف شوند؟
در قرآن عدم تغایر و تفاوت در معارف دینی دلالت بر حقانیت آن دارد:«أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْكانَ مِنْ عِنْدِغَيْرِاللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِا اخْتِلافاً كَثيراً؛آيا درباره قرآن نمىانديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىيافتند».
3. آخرین مرحله ی که برای عارف ساحری اتفاق می افتد آن است که فانی در نیروی طبیعت می شود و نیروی طبیعت را در وحدتی یک پارچه شهود می کند. هنگامی که نهایت حرکت در طبیعت ترسیم شود، نهایت رشد نیز در طبیعت باید خلاصه شود.از این رو یک عارفی که در عرفان ساحری مشاهده خواهیم کرد این است که با طبیعت یکپارچگی یافته است. اما در عرفان اسلامی عارف فانی در خدا می شود و آینه ی جمال و جلال آن ذات یگانه می گردد، از این رو ببین فاصله از کجا تا به کجا است. 4. هدف این عرفان، حفظ و تداوم حیات و سپس پذیرش مرگ در اتحاد با نیروی جهانی است. به راستی این هدف چه ارزشی در سیر معرفتی و ارتقای شناخت انسانی می تواند داشته باشد و کدام زاویه از عظمت انسان را شکوفا می سازد؟
«نقد عرفان تولتک»
اين تفاوت عقل ها را نيك دان--- درمراتب از زمين تا آسمان
هست عقلى هم چوقرص آفتاب--- هست عقلى كمتر از زهره و شهاب
2.عرفان تولتک، را بهتر است اخلاق تولتک نامید. چرا که چهار میثاق- کلام خوب، ربط ندادن امور به خود، نهی از تصورات باطل و تلاش زیاد- جزء امور اخلاقی است، نه عرفانی. البته در معارف اسلامی این چهار میثاق به طور عمیق تر، مفصل تر و با پشتوانه ی عقلی و علمی دیده می شود. به عنوان نمونه؛
در مورد زبان، آفات و راه علاج آن کتابهای روای و اخلاقی ما به طور کافی و وافی پیرامون آن مطالبی را ذکر نموده اند.
بنابراین حداکثر چیزی که درباره ی عرفان تولتک می توان گفت این است که، یک سری توصیه های اخلاقی است که به دنبال حل مشکلات و داشتن زندگی خوب می باشند. لازم به تذکر است که این امور نه تنها عرفان، بلکه یک نظام اخلاقی پویا را نمی تواند تشکیل دهد.
«نقد عرفان سو»
3.گفته اند:«خوشی های روی زمین رمز خویشی بزرگ و حقیقی است که انسان را به آسمان وصل می کند» ارتباط خوشی این دنیا با آسمان چیست؟ در صورتی که هیچ ارتباطی بین خوشی این دنیا و آخرت نیست. چه بسا از خوشی های ظاهری فردی بهره داشته باشد، اما سعادتمند خود را نداند و بلعکس، چه بسا به ظاهر کسی از خوشی های دنیا کم بهره باشد، اما در دنیا خود را خوشبخت بداند و توانسته باشد، استعدادهای خود را شکوفا سازد. از این رو چه رابطه ی بین خوشی های دنیا با آسمان دارد؟! این مورد نیز از همان امور مبهم و بلکه نادرست است.
منابع:
ويكي پديا
باشگاه انديشه Bashgah.net
اداره مشاوره نهاد مقام معظم رهبري در دانشگاه ها Akhlagh.porsemani.ir
كتب و نشريات:
آیین ساحری کارلوس کاستاندا/ عبدالحسین مشکانی سبزواری/ شهاب الدین
كاستاندا، مارگارت رايان، سفر جادويي با كارلوس كاستاندا
كاستاندا، كارلوس، آتشي از درون، ترجمه: صالحي، اديب
كاستاندا، كارلوس، حركات جادويي، ترجمه: كندري، مهران
كاستاندا، كارلوس، چرخ زمان
كاستاندا، كارلوس، حقيقتي ديگر
كاستاندا، كارلوس، سفر به ديگر سو، ترجمه: قهرمان، دل آرا
واعظي نيا، حسين، مقاله «عرفان سرخ پوست»، مجله حوزه، شماره ي 120
فعالي، محمدتقي، آفتاب و سايه ها
كاستاندا، كارلوس، هديه ي عقاب
كاستاندا، كارلوس، جنبه ي فعال بي نهايت، ترجمه: عليزاده سقطي، فرامرز
لوتگه، لوتارار، كاستاندا و آموزش هاي دون خوان
توفيقى، حسين، آشنايى با اديان بزرگ
ناس، جان بى، تاريخ جامع اديان، ترجمه: حكمت، على اصغر
كاستاندا، كارلوس، آموزش هاى دون خوان، ترجمه: كندرى، مهران
كاستاندا، كارلوس، حلقه ى قدرت، ترجمه: كندرى، مهران
كاستاندا، كارلوس، قدرت سكوت، ترجمه: كندرى، مهران
هفته نامه - پگاه حوزه - 1388 - شماره 268، آذر
نگرش بر آراء و اندیشه های کارلوس کاستاندا/محمد تقی فعالی/سازمان ملی جوان/اول.
جریان شناسی ضد فرهنگ/عبدالحسین خسروپناه/موسسه فرهنگی حکمت نوین
عرفان حقیقی و عرفانهای کاذب/ احمد حسین شریفی/صهبای یقین
جریان شناسی انتقادی عرفان های نوظهور/ حمید رضا مظاهری سیف
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}